معنی حامل انرژی

حل جدول

عربی به فارسی

حامل

حامل , درخت بارور , در وجه حامل , سه پایه نقاشی

فارسی به عربی

حامل

حامل، حمال، عربه، ناقل، نقل

لغت نامه دهخدا

حامل

حامل. [م ِ] (ع ص) نعت فاعلی از حمل. برَنده. حَمْل کننده. بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده. باربردار. ج، حَمَله:
حاملی محمول گرداند ترا
قابلی مقبول گرداند ترا.
مولوی.
- حامل اسفار، مقتبس از آیه ٔ شریفه ٔ مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها، کمثل الحمار یحمل اسفاراً. کنایت از مردمان نادان و عالم بی عمل.
- حامل بودن، چیزی را با خود بردن.
- حامل شدن، چیزی را با خود داشتن.
- حامل مکتوب، پیک. قاصد.
- حامل وحی، جبرئیل. رجوع به حامل وحی شود.
- حامل وِزْر (اوزار)، گناه کار:
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم.
سعدی (طیبات).
|| (اصطلاح موسیقی) خطهایی که علامات نتهای موسیقی بر آن نقش کنند.
________________________
________________________
________________________
حامل
|| حامله. حُبْلی ̍. زن باردار. آبستن. بارور. باردار. مقابل حائل. ج، حاملات، حوامل. (مهذب الاسماء):
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل.
منوچهری.
کنار آبدان گشته بشاخ ارغوان حامل
سحاب ساج گون گشته بطفل عاجگون حُبْلی.
منوچهری.
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکمی حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
بمهد راستین و حامل بکر
بدست و آستین بادمجرا.
خاقانی.
تا که شد نوروز سلطان فلک را میزبان
حاملان طبع جان بر میزبان افشانده اند.
خاقانی.
عجوز جهان مادر یحیی آسا
از او حامل تازه زهدان نماید.
خاقانی.
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عند اهل الهیئه هو الخارج لغیر الشمس و یجی ء شرحه فی ذکر لفظ الخارج. بیرونی گوید: فلک حامل فلکی است همچون فلک اوج. مرکز او بیرون از مرکز عالم، و سطح او به سطح فلک مایل است. و فلک التدویر را همی برد، چنانک مرکز فلک التدویر بر محیط او سوی توالی البروج همی رود چنانکه صورتش بنگاشتیم. (التفهیم صص 122-123).فلک حامل، در اصطلاح هیئت قدیم فلکی باشد میان هر یک از این افلاک ششگانه که تدویر کوکب در ثخن آن مرکوز باشد، سوای شمس. (آنندراج). || (اصطلاح فیزیک) سهمی باشد که جهت آن جهت نیرو و درازای آن شدت نیرو را معین کند. || شعاع حامل. شعاعی است که از نقطه ٔ ثابتی در جهتی متغیر کشیده شود برای آنکه وضع متغیر نقطه ای را که متعاقب منحنی معینی است نگه دارد.


انرژی

انرژی. [اِ ن ِ] (فرانسوی، اِ) نیرو. قوه. قدرت. (فرهنگ فارسی معین). کارمایه. (یادداشت مؤلف). مفهوم انرژی یکی از اساسی ترین مفاهیم فیزیکی است ولی تعریف ساده و در عین حال دقیق آن دشوار است، معمولاً انرژی را توانایی یا قابلیت انجام دادن کار تعریف می کنند. مثلاً اسب انرژی دارد، زیرا میتواند باری را بکشد، فنر کوک شده ٔ ساعت دارای انرژی است، زیرا میتواند عقربه ها را حرکت دهد. خازنی که بار برقی دارد در ضمن تخلیه کار میکند و بنابراین انرژی دارد. اغلب انرژی را با نیرو (عامل تغییر حرکت جسم) و قدرت (کاری که درواحد زمان انجام میگیرد) اشتباه میکنند. انرژی از جنس کار است و با آحاد کار اندازه گیری میشود. هرگاه کاری بر جسمی انجام گیرد معادل آن کار بر انرژی افزوده میشود و اگر جسمی کاری انجام دهد معادل آن کار از انرژی جسم کاسته میشود. (از دایره المعارف فارسی).
- باانرژی، باقوت. نیرومند. (از یادداشتهای لغت نامه).
- بی انرژی، بی قوت. ناتوان. (از یادداشتهای لغت نامه).

ترکی به فارسی

انرژی

انرژی

فرهنگ عمید

حامل

حمل‌کننده، باربردارنده،
کسی‌که باری با خود یا بر پشت خود دارد،
(اسم) (موسیقی) پنج خط افقی و موازی در نت‌ موسیقی،
[قدیمی] دارای میوه، میوه‌دار،
* حامل وحی: [قدیمی، مجاز] جبرئیل که از جانب خدای‌تعالی برای پیغمبر وحی می‌آورد،
* حامل رٲس‌الغول: (نجوم) = برساوش

فرهنگ معین

انرژی

(اِ نِ) [فر.] (اِ.) نیرو، قدرت، توانایی انجام کار، کارمایه (فره).،~ اتمی نوعی انرژی که در واکنش های هسته ای آزاد می شود، انرژی هسته ای.،~ خورشیدی انرژی تابشی پرتوهای خورشید.،~ پتانسیل انرژی که اجسام بر اثر قرار گرفتن در وضع خاصی دارا می شوند.


حامل

حمل کننده، آبستن، برای نوشتن نت، پنج خط افقی موازی را که به فاصله مساوی رسم شده باشد به کار می برند و نت را در روی خطوط و مابین آن ها می نویسند. مجموع این پنج خط را حامل می گویند. [خوانش: (مِ) [ع.] (اِفا.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

حامل

آورنده،
(متضاد) فرستنده، گیرنده، برنده، حمل‌کننده،
(متضاد) گیرنده، باردار، آبستن،
(متضاد) نازا، سترون، عقیم، بردار، دربردارنده، حاوی، پنج خط افقی‌موازی در نت‌نویسی

فرهنگ فارسی هوشیار

حامل

حمل کننده، برنده، بار بردار، نگاه دارنده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حامل

بارآور


انرژی

کارمایه، نیرو

فرهنگ فارسی آزاد

حامل

حامِل، حمل کننده، بار برنده، آبستن (در فارسی برای زن باردار کلمه حامله متداول است)، (جمع:حَمَلَه، حُمّال)،

فارسی به آلمانی

حامل

Fahrzeug [noun], Vektor [noun], Gepäckträger (m), Gepäckträger (m), Netzbetreiber (m), Pförtner (m), Portier (m), Träger (m)

معادل ابجد

حامل انرژی

1340

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری